کتاب «پرتقال خونی» نوشته «پروانه سراوانی» و چاپ «انتشارات آموت» است
کتاب پرتقال خونی نوشته «پروانه سراوانی» و چاپ «انتشارات آموت» است
این اثر اولین رمان این نویسنده است که موفق به کسب جایزهی رمان اول ماندگار شده است. پرتقال خونی، شرح خم و راست شدنهای ستون یک خانواده است. خانوادهای سنتی که افراط در یکبعدی نگریستن به زندگی، سبب عصیانگری اعضای جوان آن میشود. در معرفی این رمان میخوانید: «کتاب پرتقال خونی داستانی عاشقانه نیست، اما عشق عنصر اصلی آن است. عشقی مادرانه که نازلی را به آنسوی مرزها میکشاند تا برای فراهمکردن آسایش پسرانش، تن به خطر بسپارد و تا مرز مرگ و زندگی پیش برود. نازلی دلال اجناس دستدوم ثروتمندان است. او با داشتن همسری منفعل و بیاراده تصمیم به ادارهکردن خانوادهاش گرفته و با وجود مخالفتهای افراطی پدرشوهری سلطهجو، یک بوتیک لباس را نیز اداره مینماید. تصادف و خانهنشینی او را در باغ پرتقال خانهنشین کرده، جایی که نازلی از کودکی از آن متنفر است. باغ برای نازلی هیولایی ماده است که باید برایش پول خرج کنی. زندگی مرتاض وارانهی خانه پدری و همسر، او را از باغ و مسائل جانبی مربوط به باغ متنفر کرده است. خانهنشینی و مسئولیتهای اجباری نازلی در باغ، باعث ایجاد تغییراتی در نگاه نازلی به باغداری میشود اما...» خرید اینترنتی کتاب پرتقال خونی
قسمت هایی خواندنی از کتاب پرتقال خونی
کسی نیست که نداند این قوم الظالمین چقدر خسیسند. پدر من هم از همین قوم الظالمین بود. پدر من هم برای هر دم و بازدمش، چرتکه می انداخت. نگاه که می کردی می دیدی نصف بیشتر مردم این شهر خسیسند و پول به جانشان بسته است. همین شهلا، با درآمد شوهرش و درآمد مغازه کالای خواب فروشی اش، همیشه دنبال پول می گردد. همیشه غصه ی فروش بیشتر مغازه های دیگران را می خورد. همیشه عصر به عصر توی پاساژ می چرخد و از همه آمار می گیرد تا ببیند کی یک قران بیشتر از خودش فروش داشته. همیشه تو روی همه میگوید خوش به حالتون که پول می برید خونه. من باید جیب خودمو سوراخ کنم.
شهلا در را پشت سرش بست. به صندل هایش نگاه می کردم. موقع راه رفتن هم عشوه می ریخت. صندل ها به پایش گشاد بود. لابد یکی از جنس هایی بود که روی دستش مانده بود و دلش نیامده بود به کسی بدهد. خودش می پوشید که مبادا دوزار ضرر کرده باشد. خدایا چقدر بدجنس شده ام من.
هنوز کم نیاورده بودم اما کم اوردن از آن حس های مزخرفی است که قبل از اتفاق افتادن بویش می اید. نوعی الهام غیر قابل توضیح دارد. حس میکنی همین روز هاست که خم بشوی و بعد بشکنی. حسش قبل تر می تر می امد و دمار از روزگارت در می آورد.
صدایش بدجوری آشنا بود. بدجوری آشنا بود. سر بلند کردم که صاحب صدا را بشناسم.خدایا این زن کی بود. این زن با چشم های مهربان. با دست های مهربان. با صدای مهربان. ناگهان شب حافظ و آواز به ذهنم هجوم آورد…
مرد نمی دانست که پرتقال خونی را مینا با دست های خودش کاشته بود. وقتی اولین پسرش به دنیا آمده بود. چند سال بعد وقتی درخت برای اولین بار میوه داد، پرویز هم دنیا آمده بود. پرتقال های خونی را هیچ وقت نفروختند. خرید کتاب پرتقال خونی